پــله پــله تا ـخــدا

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

پــله پــله تا ـخــدا

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

پــله پــله تا ـخــدا

"بسم رب الحسین"
ادخلوها بسلام آمنین
سیب سرخ بهشتی هدیه ای بود از آسمان برای حسین (ع) که عاشورا با وی بود.
هرکس طالب عطر این سیب باشد،آن را سحرگاهان در حرم حضرتش خواهد یافت...
امام سجاد(ع)

***

اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِی مِنَ النِّفَاقِ
وَعَمَلِی مِنَ الرِّیَاءِ
وَلِسَانِی مِنَ الْکَذِبِ
وَعَیْنِی مِنَ الْخِیَانَةِ
یا علی مدد

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِکَ

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۲ ب.ظ
طولانی بود ؛خیلی اما از تمامش فقط همین را به یاد دارم...

مکانی که ارامشی عجیب داشت و لذت نگاه الهی را میش د فهمید انگار خود بهشت باشد اما با انکه جایی بی نظیر بود ،ترس داشتم ، غمگین بودم ،دلم تنگ خیلی چیزها بود اما دعای کمیلش یادم مانده ... آنجا همه چیز داشت اما ...
آنجا،صدای اذان توی گوشم بلند می پیچید ،انقدر که وقتی هم از خواب بیدار شدم فرق رویا و حقیقت را نمی فهمیدم... فراق من و دعای کمیل طولانی شده است... آن شب،شب جمعه بود

14

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۲ ب.ظ



هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند

عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد

...

  • سیب سرخ

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ب.ظ

 

·         دیرم شده است و ایستگاه اتوبوس هم پر ادمهایی که هرکدام به سمت مقصدی نامعلوم انتظار اتوبوس را می کشند.پس از چند دقیقه اتوبوس خودنمایی میکند و در پشت چراغ قرمز متوقف میشود.با سیل جمعیت اتوبوس مرا همچون نهنگی گرسنه در خود می بلعد. همه جور ادمی به چشم میخورد؛

پیروجوان،دانشجو وکارمند،بیمار و پزشک و یا حتی زایران امامزاده.

·         ایستگاه اتوبوس وسعتی به اندازه ابدیت دارد.جمعیتی که انتظار اتوبوس را می کشند ،اشکهایشان روان است.این بار عجله ای در کار نیست.این عشق است که همه را چشم انتظار کرده است.اتوبوس از راه می رسد و باران با سرعت بیشتری بر روی گونه های مسافران می بارد. این بار اتوبوس نمی بلعد،مسافرانش را در اعوش می کشد،انقدر مهربانانه تا به کسانیکه از پشت شیشه ها درون را می نگرند،ارامشی هدبه دهد،یعنی که این مسافران قلب منند.اتوبوس احساس خوشبختی می کند و مسافر در پناهش همه دلتنگیهارا پشت سر می گذارد وتنها به  مقصدی که همچون خورشید تابان و درخشان است، می اندیشند..

مسافران همه یکجورند...

·         مسافران همه در هم فرورفته اند تا بلکه کسی دیگر هم بتواند سوار شود و به مقصدش برسد؛مقصدی که برای هرکس بادیگری متفاوت است و هدفهاهم گوناگون...

مسیر آسفالت شده است و حتی گاهی درختانی سبز قد برافراشته اند تاهوای پاک را به ما که با بی رحمی میرانشان می کنیم هدیه دهند.عرق شرم از سخاوت طبیعت بر پیشانی ام می نشیند و خیره می شوم به ماشینهایی که گاهی با صدای بوق ممتد ماشینسان شیشه سکوت را بر سر هم نوعان خود می شکنند و بازهم سکوت طبیعت را می طلبم.شاید ان محسمه سفیدپوش میدان هم به همین علت بالش را برسر خود فشار میدهد ؛او از دست بی صبریها به ستوه امده و ارامش می جوید...

·         ارامش همه جا موج می زند.حتی مسافرانی که در هم فرورفته اند،نگاه های عاشقانه به هم می کنند و بدون هیچ بد رفتاری ریشه های صبررا محکم تر می کنند اخر مقصدشان صبر است و هر رفتاری جز این تعجب برانگیز.از بادکولر خبری نیست و افتاب سوزان قدرت نمایی می کند.هرازگاهی نخل هایی هم دستهای نیاز خود را به اسمان دراز می کنند؛شاید از خدا التماس گویان میخواهند با مسافران به مقصد بروند *

جاده اسفالت نیست .گاه و بیگاه مسافران به هوا پرتاب می شوند و این شاید بهترین راه برای هضم وعده غذایی است.مسافران این وضعیت را با عشق زیبا می کنند.مقصدشان جز نور نیست...

·         راننده با صدای بلند ایستگاه اخر را یاد اور میشود و همه پیاده میشوند.زایر امامزاده هم در بین مسافران به چشم میخورد.

·         راننده نیازی ندارد تا مقصد را یاد اوری کند.چشم های اشک بار مسافران خود گواه وصال مقصد است.
مسافران در سرزمین فرات سیل به راه انداخته اند.

گنبد طلایی حریم چشمهارا ستاره باران کرده است.

خدایا چقدر از بهشت حسین تا دنیای فانی فاصله است...

چقدر انجا همه چیز زیباست...


+ از نوشته های بعد از سفر..

* مرز ایران و عراق