رو به روی ضــــــریح برادر که قرار می گیرم
زانوانی که در برابر تل زینب اذن سقوط نداشتند
تاب نمی آورند و زمین را در آغوش خود می فشارند
و پیشانی ای که زمین را لمس می کند
و اشکانی که التماس کنان
از زمین می خواهند تا بجوشد
مگر صدای گریه های علی اصغر را نمی شنود؟
مگر سعی حسین را نمی بیند؟
حسین چند بار باید طی کند تا این بار کوه را برزمین بگذارد؟
مگر این هاجر نیست که فریاد می دهد کاش اسماعیلم تشنه می بود؟!
اصلا این تشنگی چه سری است
که نسل به نسل به ارث برده اید؟
اما خدا اسماعیل های حسین را تشنه می خواهد و ق ظ غ ه ....
اما خدا می خواهد خسین همه ی هستی اش را فدایش کند
پس اسماعیلهایش باید هم تشنه باشد و هم مقدمه "ذبح عظیم"
اشکها التماس می کنند،زار می شوند
اما
صدای الله اکبر به گوش میرسذ
علمدار یاداوری می کنذ "حدا بزرگتر است"
پس از جا بلند می شوی و در آغوش حرمش گم می شوی
و برایت عجیب است کسی نمی گوید عجله کن!و در آغوش دستان بریده هرچه بخواهی زار می زنی
بعد آن چشمان تیرخورده تورا به صف نماز راهنمایی می کنند
و سری شکاف خورده پیشنمازت می گردد
و بعد تو می مانی و خدا
بعد تو می مانی و برادر
و تو می مانی و زمینی که نماز هارا شکسته در خورد دارد
و تو می مانی و خار مغیلان
و نو می مانی و این حقیقت:
"..و تو چه می دانی کربلا چیست؟"
و همین کافیست تا در قتوت نماز ناخود آگاه روبه روی برادربگویی:
"اللهم ارزقنا زیاره الحسیــــــن(علیه السلام)"
+ ببخشید که قاصرم از بیان...از کربلا رفته نخواهید تا از سفرش بگوید...او خودش را ازهمه بیشتر کربلا ندیده میداند وحق هم همین است...
لا یوم کیومک یا اباعبدالله الحسـ ــ ــ ین