هل من مزید؟
از هرگوشه ای صدای فریاد فروشنده ها به گوش می رسید.دوباره جمعه بازار بود و هرکس سعی داشت زودتر اجناسش را بفروشد.مرد با تمام وجود فریاد زد بدو بیا حراجیه!ومردم هم با تعجب سر می کشیدند تا ببیند کدام جنس را میتوانند دراین گران بازاریها ارزانتر بخرند.در گوشه ای دیگر برای پولی ناقابل زنی بامردی همکلام شده بود و شیطان در میانشان خنده های مستانه سرمیداد.مردی برای رسیدن به حراجی باعجله تمام به دختری چادری که درآن شلوغی خودش را جمع میکرد خورد و بدون عذرخواهی درهیاهوی جمعیت گم شد.شیطان باتمام وجود شادگشت.در بهبوهه شلوغیهای بازار ناگهان صدایی به گوش رسید که همه جا سکوت را حاکم کرد.شیطان هراسان وحیران بود؛باید کاری میکرد وگرنه این مردم دست به کار می شدند.رفت و به پشت فروشنده زد و دوباره صداشد درگلویش تا حواس همه راپرت کند.مرد فریاد زدبیایید که تمام شد و دوباره گویی که همه به خود آمده باشند،شروع کردند به همان کار قبلی وباد صدای اذان را همسفرکرد تا به گوش اهلش برساند.خدا گفت بشتابید به سویم وهمه می شتافتند به سوی ارزانی کالا.خدا گفت بیایید حراج زده ام به رستگاری و مادری بی توجه به دخترش گفت آن جوراب چقدر قیمتش ارزان است!خدا دوبار گفت بیایید کسی جزمن نیست!وچشمهای آلوده به استهزاءگرفتند این جمعیت و شنیده هارا!
و دیگر خدا هیچ نگفت!خانم فروشنده دیگری صدا زد بیایید آتش زدم به مالم!و دیدم که چطور صدایش راهم به حراج گذاشته و چه آتشی به راه انداخته.
"آتش زدم به مالم" و مردم حمله می کنند تا ببینند کدام کالارا می توانند ارزانتر بدست آورند و هبچکس لحظه ای فکرنکرد که چه آتشی به پاانداخته است!
هوا تاریک میشد،کسی برای خدا وقت نداشت،روزجمعه بود و همه صبح بدون غم دوری مولا تاظهر خواب بودندو بعدهم در بازار به دنبال خرید وفروش!
امام حسین هنوز در صحرای کربلا می جنگید؛هنوزصدای اذان عاشورا به گوش میرسید،همه می گفتند"یا لیتنا کنا معکم"وهیچکدام لحظه ای نیندیشیدند که چرا لبیک نمیگویند؛که چقدر امام زمانمان غریبند...
"هل من مزید؟" ما با کدام حراجی دینمان را می فروشیم و اماممان را به چنددینار به دیگران می بخشیم؟!مثل عمرسعدیم که به بهای خیال حکومت ری و خوردن نان جو مولایش را به دست اهریمنان سپرد یا مثل آن مردی هستیم که 25 سال سلام به ارباب تشنه لب را به پنج دینار فروخت؟!
چقدر دلم گرفت وقتی فهمیدم مولا به خوابش آمدند و گفتند"چقدر مارا ارزان فروختی!"
یعنی در برابر چیزهایی که می فروشیم،چه چیزی به دست می آوریم؟شاید هم رایگان به دیگران میدهیم!
مثل آن دختر زیبایی که جمالش را به رایگان درخیابان به نمایش گذاشت یا آن مردنمایی که غیرتش را سالها پیش شیطان به بهای لبخندنامحرمی ازاو خرید.شاید هم مثل آن فرزندی که دعای خیرمادرش را با عصبانیتش به تاراج برد* و یا دسترنج پدرش را با خرید های بیهوده ،به نااهلان سپرد!
همه ما هرروز درحال معامله ایم.ببینیم چه چیزی در قبال چه چیزی میدهیم.یعنی ارزشش رادارد؟!
راستی شما شب یلدا یک دقیقه بیشتر بر غمهای مولا نیفزودید که؟!
"اللهم عجل لولیک الفرج"
+ آیت الله بهجت:آیا ممکن است ما ائمه اطهار علیهم السلام را با"هل من مزید"وبامزایده بفروشیم،نه به قیمت کم(که ممکن است نفروشیم)؟!چنانکه عمرسعدملعون هم مجانی نفروخت؛به بهای ملک ری و یا شمر که ازابن سعدهم خبیث تر بود،بدون انفاذ حکمی فروخت و اقدام به قتل حضرت کرد و نگذاشت ابن زیاد ملعون باامام حسین علیه السلام صلح کند.
هررور ببینیم حسینی هستیم یایزیدی.انسان هرروز باید موضع خودش را مشخص کند که آیااهل حق است یاباطل وپیرو آن...( از کتاب رحمت واسعه)
++ کل یوم عاشورا...
* داستان همان مردی که شبی خواب دید دربهشت باغهای وسیعی برای اوست و شبی دیگر خواب دید که همه شان سوخته اند.درخواب به او گفتند بر سر مادرت فریاد کشیدی وهمه اعمالت تباه گردید.خیالمان راحت نباشد!"من جاء بالحسنه "چه کسی می تواند از اعمال خوبش نگه داری کند؟!بسم الله
- ۹۴/۱۰/۰۲
خیلی لطف دارید؛مچکرم