خیر من الف شهر
چه فرخنده شبی بود شب قدر من. شبی که تابه صبح اشک می ریختم و تا اعلی علیین صعود می کردم.
آتشفشان روح من شکفته بود و قلب جوشانم همچون امواج
خروشان دریا به صخره وجودم حمله می برد و از حیات من جز نور، عشق و سوز،غم و پرستش
چیزی دیده نمی شد. زبانم گویا شده بود، گویی جملاتی زیبا و عمیق از اعماق روحم به
من وحی می شد. همچون شاعری توانا تجلیات روح خود را به عالی ترین وجهی بیان می
کردم، در حالی که سیلابه اشک بر رخسارم می چکید.
افسار اختیار را به دست دل سپرد بودم و بدون ترس و خجلت آنچه در وجودم موج می زد بیرون می ریختم، از عشق خود و از غم خود، از خوبی و بدی خود، از گناهان کوچک و بزرگ خود ، از وابستگی ها و دلهره ها، از همه چیز خود صحبت می کردم.
چه فرخنده شبی بود شب قدر من. شب معراج من به آسمان ها...
من همه زندگی خود را به یک شب قدر نمی فروشم و به خاطر شب های قدر زنده ام.و تعالای شب قدر عبادت من و کمال من و هدف حیات من است.
+شهید چمران / خدا بود و دیگر هیچ نبود
++خییییلی التماس دعا.بیابان دل ما را از یادنبرید...گویی که بر روی "شفا حفره من النار"قدم بر میدارم...
- ۹۵/۰۴/۰۶
انششاءالله باران رحمت الهی این شبها بر سر همه مان باریده باشد...
و بوی رحمت و بخشش همه جا را پرکند
التماس دعا