اینجا حسینیه است، ملائک نشسته اند
به او میخورد پنجاه سال بیشتر داشته باشد.شاید هم نوه ها و نتیجه هایش از سروکولش بالا می روند!
باراولش بود که به جلسه آمده بود و هرچنددقیقه بایکی درباره گرمای هوا صحبت میکردآخرین بارهم بازهرا گرم حرف زدن شد و به او گفت 27 بار به کربلا مشرف شده است و آه حسرتی که ازجان ما برخاست... گاهی هم همنوای مردم تکبیرمیگفت و یا حرفهای سخنران را تایید میکرد.
موقع عزاداری چشمایش خیس باران شده بودند.
وقتی به پخش غذاها مشغول شدیم غذای دیگری برای بیمارش طلب کرد و من خداخدا میکردم که امشب غذا اضافه بیاید..
او غرق عزای مولا بود و من گهگاهی خیره به چشمان خیس روی صفحه پروژکتور سبدهای غذا رامی رساندم تا خاک پای همه این بزرگواران باشم.
و من خدارا شکر میکردم که قسمتم شد نوکری خانه ی ارباب.. .
+از آرشیو وبلاگ؛برای یادآوری این نکته که آقا نوکرتان غیراینجا جایی برای رفتن نداره...امسال هم مهرنوکری تانرابرسینه مان می کوبید؟