اگر به شما می گفتند
شاید به زودی به بهشت روید،آن هم زمان میلاد ضامن آهو و ماه بانوی ایران فاطمه معصومه - سلام الله علیها-چه کار می کردید؟..
حتی تصور بهشت هم خوشبختی است
حتی تصور اینکه بهشت از آنجا نشات می گیرد...
تصور مکان مقدسی که هر هفته قدمگاه مادر سادات است،
و مولایمان ،امام زمان، عصر پنج شنبه ها در آنجا اقامت می گزیند،
وهمه ملائکه آسمانها فوج فوج به آنجا هبوط می کنند،
...
حتی تصور رفتن به آنجا شیرین است،حتی اگر اندک امیدی در دل آدم جوانه بزند...
یا امام مهربانیها
ما را هم می طلبی؟
...
ما گنه کاران هم در بهشت کربلا که یکپارچه زیبایی است و زینب سلام الله علیها می فرمایند:"ما رایت الا جمیلا"
آیا ما هم اذن دخول می یابیم؟
حتی امید و خیالش هم دریایی از آرامش و سکینه را به قلب انسان نازل می کند...
ان شاءالله هیچ کس را نا امید بر نمی گرداند..
پ.ن:خیلی دعایمان کنیدبهشت را ببینیم،ببوییم...
هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله...
"...خبر شهادت او را کسی اعلام نکرد!صدا و سیما اطلاعیه ای نداد!مراسمی هم
برای او نگرفتند.برای مصطفی اگر کسی اشک ریخت،در خفا بود؛در تنهایی و
سکوت!.
گویی گمنامی میراثی است که به همه ی عاشقان حضرت صدیقه ی طاهره عنایت می شود!"
++ بفرمایید ادامه مطلب...یاعلی
دیگر جمله "الهی رضا برضاک" را باور دارم،
ایمان دارم ....
ایمانم را بعد از کنارهم گذاشتن پازل یکسال گذشته به دست آوردم...
ایمانم را بعد از فکر کردن به تابستان پیش رو یافتم...
ایمانم وقتی قوی شد که دیدم همیشه ورد زبانم"اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا"بورده،اما هروقت امور مطابق میلم نبود،گریه کردم و نالیدم و او را مقصر دانستم..
ایمانم وقتی استوار شد که حالا می بینم خداوند چقدر مرا خوب می شناخت وقتی که حتی خودمم خود را نمیشناختم!
و الان وجودم سرشار از تشکر از اوست..
ایمانم وقتی "ایمان"شد که تلنگری چند باره به من داده شد..
و آخرینش را دوستی، ناخواسته به من زد...
ایمانم را از وقتی ایمان دانستم که فهمیدم من" بنده" ی اویم و او "خالقم "از ذره ای ناچیز..
بعضی ها باید باشند تا بعضی حرفها،بعضی تلنگر ها را هر روز به آدم بزنند تا یادمان نرود..
پ.ن: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً
...
خدایا،ایمانم ایمان است؟؟؟؟!!!!
***
«الهی...
رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین»
«...مجموعا وقتی که شما میخوانید آیه الکرسی را ، تا اینجایی که فعلا خواندید،"العلی العظیم"، آیه اول را،وقتی که با تدبر و توجه و تذکراین آیه را تا اینجا میخوانید ،یکهو وقتی که سر بلند کنید از قرآن،یا از گریبانتان سرتان را در می آورید ، نگاهی به دنیا می کنید،آن وقت می بینید که چه بیخود معطلند این خداوندگاران دروغین.می بینید چه بیجا مردم را به زنجیر و اسارت می کشند این مدعیان الوهیت در زمین.
آنجا آدم می فهمد که چرا به ما می گویند آیه الکرسی را بخوان،دوباره بخوان،ده باره بخوان.در روز عرفه ی سید الشهدا،صد بار آیه الکرسی را بخوان.آدم آنجا می فهمد که چرا اینقدر تاکید می کنند.در نمازبخوان،بعد از نماز بخوان،صبح بخوان،شب بخوان؛چون این پرچم توحید است در دست،چون این آموزش دهنده ی راه توحید است به انسان های معتقد به اسلام.
به ما می گویند این دارو را بنوش تا خاصیتش را ببری.ما این دارو را فقط بو می کنیم،احیانا لمس می کنیم،این شیشه را می بوسیم،سر طاقچه می گذاریم؛هرگز نمی نوشیم.
آیه الکرسی را بنوشید؛ای مسلمانان قرآن خوان!
آیه الکرسی درس است برای ما و این آیه ی اولش است...»
***********
در روایتی از امیرالمومنین آمده است:"اگر از آثار معنوی آیه الکرسی آگاه بودید،هیچ وقت خواندن آن را ترک نمی کردید."
همینطور در روایتی از رسول اکرم این آیه به سید آیات قرآن تعبیر شده که نشان دهنده ی جایگاه ویژه ی آن در بین آیات قرآن است.
از طرف دیگر،
گاهی از اوقات، انسان آن قدر سرگرم ِ رسیدن به علاقه هایش میشود که
"نمیتواند از بالا به خود نگاه کند و وضع ِ خود را ببیند، "
اگر از بالا به وضع و مسیر ِ حرکت ِ خود نگاه کند، میبیند که سال هاست که در حال ِ دور زدن است
و از نقطه ای که آغاز کرده ذره ای دور نشده است ...
« استاد پناهیان »
+ من کـــــــــجا ایســــــتاده ام؟؟؟؟؟!!!!!!! /:
++ به کجا می روم آخـــر ننمایی وطنم ؟!!
به بهانه پخش مستند ثریا و اتفاقات اخیر هسته ای ...
آزادی من به عنوان یک دختر ایرانی مسلمان شیعه وقتی که رنگ لاک ناخنهایم با رنگ لباسم ست نباشه از بین نمی رود
آزادی من با رنگ جیغ شلوارم یا میزان تنگی ساپورتم سنجیده نمیشود.
من به آزادی دخترکانی که رنگ بلوندموهایشان از زیر شال بر باد رفته شان خودنمایی می کند حتی غبطه هم نمیخورم.
من هیچ حصاری را دور خودم باپوشیدن چادر احساس نمیکنم.
آزادی من با ارزشتر از این حرفهاست که در لبخند پسرک غریبه با لباس صورتی رنگ و یا نگاه هوس باز جوانکی بلهوس محدود شود و معنا پیدا کند.
آزادی من از سایزپاشنه کفش آن زن روبه رویی و صدای ضرب آهنگش بلندتر است.
آزادی من در گرمای تابستان دود نمیشود برود به هوا .
چادر ، آزادی مرا از حصار زمین به سرزمینهای لایتناهی آسمانی گسترش میدهد .
چادر به من اجازه ی پرواز از زیر نقاب نگاه نامحرمان تا بی نهایت را میدهد
آنان که میگویند چادر محدود میکند،آزادیم را صلب میکند ، بدانند آزادی من با چادر ازبین نمیرود...
آزادی من به عنوان یک ایرانی وقتی لگدمال میشود که
کتاب را که می گشایی گویی دری از بهشت به رویت گشوده می شود و انگار خود شهیدان میزبانتانند.
کتاب را که باز می کنی "ستاره های آسمان" خودنمایی می کنند و مقدمه ی زیبایش خواننده را برای رفتن به یک مهمانی آسمانی آماده می گرداند.
کتاب، روایتی است از یک شب به یادماندنی، یک شب آسمانی و شبی نورانی که رهبر انقلاب به دیدار پنج خانواده شهید در محله ابوذر احمدآباد مشهد می روند.
در این کتاب ما نیز، همراه رهبر انقلاب از یک منزل به منزل دیگر می رویم و با شهیدانی که پر از کرامت اند و شاید کمتر نامشان را شنیده باشیم، آشنا می شویم...
و ننه غلام را می شناسیم که از کودکی رهبر را میشناخت و در عروسی رهبر اسفند کرده بود.
در لابه لای سطر های این کتاب، حتی لحظه ای به من این حس دست نداد که
امروز میشود سه سال...
سه سال که دیگر عطر حضورتان با عطر یاسهای حیاط به ما زندگی نمی بخشد...
و سماور خانه تان نمی جوشد..
سه سال است که تشکچه تان انتظار زانوان خسته تان را میکشد
و قاب عکس شما در کنار عکس شهدا چشم رانوازش میدهد
سه سال پیش در همچنین روزی ترس داشتم...ترس از از دست دادنتان،ندیدنتان،و ترس از..
باباحاجی عزیزم
سه سال است طعم ادامس شیک را از یاد برده ام و تخمه های کدو روزهایی را برایم یاداورند که شما برایم کیلویی می خریدید و من روبه روی تلویزیون و با شما میخوردم..
وبعد از شما دیگر ان روزهای دل نشین تکرار نشد...
سه سال پیش شب شهادت بانوی دوعالم فاطمه س بود که شما با ما و این جهان خاکی وداع کردید
و امسال نیز سالگردتان با وفات زینب کبری س مصادف شد...
شما از سفره اهل بیت بهره مند میشوید و ما ارزوی دیداردوباره تان را در دل نگه داشته ایم..چقدر دوست داشتم همچون بقیه خبر قبولی ام را به شما میدادم ...هرچند مادربزرگ مهربانم گاهی فکر میکرد من دانشجو شده ام!...
باباحاجی مهربانم
دعا کنید برای ما ...
دعا کنید مولایمان را ببینیم،به حق دعای عهد های هر روز مادر بزرگ و یاسین های پنج شنبه اش و ختمهای چندگانه قران ماه رمضانش....
دعا کنید برای ما...
هر وقت به پدرم می گویم:"سلام بابا"
...
او هم با لبخند جوابم می دهد:"سلام مامان!"
و من هم لبخند رضایتی به گوشه لبم می نشیند و با خودم می اندیشم:" چه افتخاری میخواهد که آدم ام ابیهایش باشد..
و چه دل بزرگی دارد آن بانویی که برای پدرش مادری کند..
و بازهم لبخندی می زنم و در دل خدایم را شکر میگویم که هرچند به اسم افتخار داشته باشم لحظه ای همچون مادر "ام ابیها"ی پدرم باشم...
پ.ن:فاطمه«سلاماللهعلیها» مادر پیغمبر اکرم«صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم» است.
پ.ن2: اللهم ارزقنا توفیق الطاعه فی سبیلک و واجعل حیاتنا الفاطمی...