پــله پــله تا ـخــدا

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

پــله پــله تا ـخــدا

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ

پــله پــله تا ـخــدا

"بسم رب الحسین"
ادخلوها بسلام آمنین
سیب سرخ بهشتی هدیه ای بود از آسمان برای حسین (ع) که عاشورا با وی بود.
هرکس طالب عطر این سیب باشد،آن را سحرگاهان در حرم حضرتش خواهد یافت...
امام سجاد(ع)

***

اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِی مِنَ النِّفَاقِ
وَعَمَلِی مِنَ الرِّیَاءِ
وَلِسَانِی مِنَ الْکَذِبِ
وَعَیْنِی مِنَ الْخِیَانَةِ
یا علی مدد

شروعـﮯ تازه:)

شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ب.ظ

بسم رب الحسین

سلام

مرا ببخشید به خاطر غیبت طولانیم ، به خاطر نبودن هایم ...این مدتی که نبودم اتفاقات زیادی برایم رخ داده بود، برای همین رفته بودم تا چرتکه قدیمی خاک گرفته ام را از گوشه دلم بردارم و دوباره دودوتا چارتتا کنم و ببینم کجای محاسباتم اشتباه بود و چرا...باید تنها می بودم،تنهای تنها تا گمشده ام را بیابم ،تا بفهمم چرا در چرتکه هایم خدا را فراموش کرده بودم و در خیالاتم غرق ... این مدت گویی اینجا را هم از یاد برده بودم تا اینکه...

تا اینکه امروز هوایی شدم ، دلم پر کشید به سمت لانه اش ، کرم شب تابم مرا بدینجا راهنمایی نمود و دوباره به پله ها یی که طی کرده بودم نگاهی انداختم... دوباره دلم هوای همسایه های قدیمش را کرد و من سرزده به خانه هایتان امدم و از نبودنم شرمگین...

امروز دوباره به اینجا سری زدم، اخر دلم فیلش یاد هندوستان کرده بود! قبل از این دیگر نمی خواستم به اینجا بیایم و فکر اساس کشی بدجور در ذهنم ریشه دوانیده بود، اما نتوانستم و ان فکر را از ریشه خشکاندم . ..اخر چگونه تاب بیاورم از این جا رفتن را ...و از یاد ببرم پله پله هایی که اینجا خشت خشت می ساختم و به اوج می رفتم ، چطور تاب بیاورم خراب کردن جایی را که همچون طنابی مرا پیوند می دهد به گذشته ام تا از یاد نبرم خوب و بد راه را...

 

امروز که به اینجا امدم عهد کردم بشکنم قانون نانوشته ای را که "از شنبه شروع میکنم!"و در این اخرین ماه سالی که برایم پر از فراز و نشیب بود ، سالیکه برایم پر از خاطره بود...گاهی تلخ ، گاهی شیرین و گاهی هم شیرین و هم تلخ!!!(اما نمیدانم چرا پیوندم با اینجا گسسته شد...)، خانه تکانی اینجا را آغاز کنم و دوباره برگردم...باید آستین همتم را بالا بزنم که اینجا را بسیار خاک گرفته...

حال که امروز به اینجا طلبیده شدم ،اذن دخول میخوانم و  آماده خانه تکانیم...

بزرگ ترین درس امسال من این بود که چرتکه انداختن بدون وجودش وقت تلف کردنی بیش نیست ، ناخذا بودن ارزشی ندارد ،اصل با خدا بودن تا خدا رسیدن است...و با خود می اندیشم شاید همه اتفاقاتی که رخ داد برای به یادآوردن این نکته از گنجه خاک گرفته ذهنم بود .. اوایل نا سپاس بودم اما..اما حالا که خوب می اندیشم ارزش داشت تا این نکته برایم تداعی شود ،گویی سالها بود این نکته را از یاد برده بودم و در امتحانش رفوزه می شدم...

و وقتی خوب فکر می کنم می بینم این اتفاقات به ظاهر تلخی که برایشان غمگین بودم،بستر رخدادهای جدیدو شیرین تری بودند که من حتی تصورشان را هم نمیکردم...آری:"ان مع العسر یسرا"...

خلاصه دوباره آمدم برای بازسازی وساخت پله ها و دوباره به سمتش رفتن...با یاریش...

 

 

دوباره سلام میکنم به شما...میدانم این بار طعم جوابی که می شنوم با اول فرق دارد و این برایم شیرین تر از هر شهدی است...

اصلا این بار دیگر خداحافظی نمی کنم...پس همینجا باشید...دیگر غیبتی در کار نیست...

بسم الله و بالله

سلام علیکم طبتم فدخلوها خالدین...

+ سیب سرخ نیاز به غبار روبی دارد...دعایش کنید ... خیلی ملتمس دعایم...

++ راستی تصمیم گرفتم رمز مطالب گذشته رو بردارم...شمام دیگه از خودمونی..اگه پستی هست که هنوز رمزداره،بهم بگید

اونا مطلبایین که اون موقع نمیخواستم کسی بخونه ... اما الان اشکالی نداره...

یا علی مدد

  • سیب سرخ